برخیز ز خواب و ساز کن چنگ


کان فتنه مه عذار گلرنگ

نی خواب گذاشت خواجه نی صبر


نی نام گذاشت خواجه نی ننگ

بدرید خرد هزار خرقه


بگریخت ادب هزار فرسنگ

اندیشه و دل به خشم با هم


استاره و مه ز رشک در جنگ

استاره به جنگ کز فراقش


این عرصه چرخ تنگ شد تنگ

مه گوید بی ز آفتابش


تا کی باشم ز چرخ آونگ

بازار وجود بی عقیقش


گو باش خراب سنگ بر سنگ

ای عشق هزارنام خوش جام


فرهنگ ده هزار فرهنگ

بی صورت با هزار صورت


صورت ده ترک و رومی و زنگ

درده ز رحیق خویش یک جام


یا از رز خویش یک کفی بنگ

بگشا سر خنب را دگربار


تا سر بنهد هزار سرهنگ

تا حلقه مطربان گردون


مستانه برآورند آهنگ

مخمور رهد ز قیل و از قال


تا حشر چو حشریان بود دنگ